قلم یساقی ها در رادیو برای همیشه ماناست

نویسنده نیلوفر زندیان – مشاور و دبیر شورای ارزیابی رادیو جوان

حالا او دارد می‌رود به سمت دالانی از نور…سوار بر آمبولانسی سفید.از دریچه روبرو، خطوط سفید جاده را مقطع می‌بیند و از پنجره پسِ ِ کابین، خطی ممتد، فاصله‌اش از زندگی را دور و دورتر می‌کند.آسوده و آرام، ناظر پیدا و پنهان دنیا و آدمهای پیچیده و ساده آن، لبخندی گوشه لبش نشسته و تنها چیزی که بی‌قرارش می کند، اشتیاق رسیدن به خانه‌ای است که باید برای ابد ساکنش باشد.زهرا یساقی بی‌گاه رفت.قلم یساقی ها در رادیو برای همیشه ماناست

این را امروز همه رادیویی‌ها می‌گفتند.بغض کرده با چشم‌هایی خیره بر گوشه گوشه اتاق‌ها و استودیوها.همه آن جاهایی که زهرا عمری را در آن نفس کشیده بود، نوشته بود، تهیه‌کنندگی کرده بود،ربالا و پایین رفته بود، آموخته بود، آموزانده بود، جنگیده بود، استدلال کرده بود، زندگی کرده بود.

بله، از همه مهمتر به عشق در رادیو زندگی کرده بود، به هنگام سور و سوگ، صلح و جنگ، بلا و برکت، تنگناها و گشایش‌ها، رنج‌ها و شادمانی‌ها… او همه این روزهای رفته را نوشته بود به خوش ذوقی و ما، با نوشته‌هایش گریه کرده بودیم به زاری، خندیده بودیم به سرخوشی و دانسته بودیم به شوق آگاهی.حالا دردی پیچیده در جانش.

قلمش را می گذارد روی میز استودیو، برای بار آخر نگاهی می‌اندازد میان رژی و تک تک ما که در خیال به تماشایش نشسته‌ایم.خاطراتش را با وسواس می‌نشاند میان جان‌های رنجورمان.

سرش را بر می‌گرداند و می‌رود.دور می‌شود به سمت آن دالان نورانی….آنقدر می‌رود که میان نور محو می‌شود. زهرا نور می شود…

+

آخرین اخبار ورزشی را در جامعه ورزشی آفتاب نو بخوانید.

عضو تلگرام آفتاب نو شدی؟ اگه نه تا دیر نشده کلیک کن آخرین اخبار ورزشی رو اونجا ببین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn