به گزارش آفتاب نو، شیوا و سپهر ۱۵ سال از زندگی مشترکشان میگذشت و ثمره زندگیشان یک فرزند ۱۳ ساله بود.
شیوا زمانی که زندگیشان را با توجه به حقوق ناچیز شوهرش، با عشق آغاز کرد، گمان نمیکرد یک روز با بیمسئولیتی و بیکاری شوهرش روبهرو و مجبور شود برای تامین هزینه زندگی از صبح تا شب کار کند و شوهرش بیتفاوت در خانه بماند. او که از این وضع به ستوه آمده بود، تصمیم گرفت از شوهرش جداشود.
چند روز پیش این زن جوان با حضور در شعبه ۲۴۴ دادگاه خانواده مجتمع قضایی صدر دادخواست طلاق داد تا به این زندگی سراسر عذاب پایان دهد. روز بعد که درخواست وی برای جدایی به دست شوهرش رسید، همراه هم در دادگاه حاضر شدند. شیوا تصمیم به جدایی داشت و شوهرش حاضر نبود او را طلاق دهد. قاضی بهروز مهاجری ابتدا از شیوا خواست درباره دلیلش از این جدایی بعد از ۱۵ سال بگوید.
شیوا درباره درخواستی که به نظرش آخرین درخواست زندگیاش بود به قاضی دادگاه خانواده گفت: من ۱۵ سال پیش با همسرم آشنا شدم و بعد از یک ازدواج سنتی به خانه بخت رفتیم. همسرم راننده بود و با حقوق کمی که از راه مسافرکشی بهدست میآورد، روزگارمان را میگذراندیم. شکایتی نداشتم و با قناعت تلاش میکردم کم و کسری در زندگیمان نباشد. چند سال پیش برای اینکه کمک خرج زندگیمان شوم از شوهرم خواستم اجازه دهد کار کنم.
وی اضافه کرد: او ابتدا مخالف بود تا این که برای بهبود وضع زندگیمان، موافقت کرد. کلاس زبان رفتم و پس از دریافت مدرک و با توجه به این که حسابداری بلد بودم، ابتدا در یک شرکت و بعد در آژانس هواپیمایی کارم را شروع کردم. علاوه بر کار در بیرون و تامین هزینه زندگیمان، کارهای خانه هم به عهده من بود.
زن کارمند تصریح کرد: حقوقم کمک خرج زندگیمان بود و رفته رفته توانستیم بدهیهایمان را بپردازیم و شرایط زندگیمان بهتر شد. اما از دو سال پیش یکباره همسرم تغییر رویه داد و خودرویش را در حیاط خانه گذاشت و دیگر حاضرنشد سر کار برود. ابتدا گمان کردم شاید این حالت وی برای مدتی کوتاه باشد و دیگر نمیخواهد من سرکار بروم، به همین خاطر دست به چنین کاری زده است.
وی ادامه داد: اما او ضاع بدتر شدو او حاضر به رفتن سر کار نبود و صبح تا شب در خانه میماند وفقط برای دیدن دوستان و خانوادهاش گاهی خانه را ترک میکرد.
هر چه التماس میکردم دست از این کار بردارد، بیفایده بود. با این وضع هزینههای زندگی مان تامین نمیشد و با مشکلات شدیدی روبهرو شده بودیم.
ماجرا را با خانوادههایمان درمیان گذاشتم. میانجیگری آنها نیز بیفایده بود و رفتار شوهرم هر روز بدتر میشد.
زن ۳۸ ساله گفت: من باید از صبح تا شب هم در بیرون و هم در خانه کار میکردم. شرایط برایم در این چند سال خیلی سخت شده بود. دیگر از این وضع خسته شدهام و نمیتوانم با شوهر تنبل که فقط پولم را میخواهد، به زندگی مشترک ادامه دهم.
قاضی با شنیدن گفتههای او از مردمیانسال خواست تا از خود دفاع کند.
مرد میانسال گفت: من قصد جدایی ندارم و مرد تنبلی نیستم. خودم اجازه دادم همسرم در کلاس زبان ثبت نام کندو سر کار برود. خودش با من توافق کردکه من دیگر سر کار نروم و به امور خانه و فرزندمان رسیدگی کنم و به جای من، همسرم به سرکار برود و هزینههای زندگیمان را تامین کند. ما باهم توافق کردیم که نقش زن و شوهریمان را عوض کنیم و حالا همسرم زیرحرفش زده است.
زن جوان گفتههای شوهرش را قبول نداشت و همچنان اصرارداشت که وی تنبل و بیکار است و به زندگی اهمیتی نمیدهد و دیگر نمیتواند هم نقش مرد و هم نقش زن را در این زندگی ایفا کند.
قاضی دادگاه پس از شنیدن حرفهای این زوج، آن دو را به واحد مشاوره خانواده معرفی کرد تا شاید راهی جز طلاق برای زندگی آنها که فرزندی دارند، پیدا شود.