تاریخ انتشار : پنجشنبه 12 مهر 1403 - 9:50
16 بازدید
کد خبر : 335703

در پاتوق فلافل خوران پایتخت چه می گذرد؟ | اینجا کسی با غم و شادی لبنان غریبه نیست

در پاتوق فلافل خوران پایتخت چه می گذرد؟ | اینجا کسی با غم و شادی لبنان غریبه نیست

آفتاب نو-سحر جعفریان: کمی کمتر از ۵۰ سال پیش که مهاجران عراقی، لبنانی و سوری حوالی جنوب شرقی شهرری جا گرم کردند برای زندگی ومحله عرب‌هابر جای محله دولت‌آباد سر زبان‌هاافتاد. بتدریج آن مهاجران و دوستان ایرانی‌شان یکی پس از دیگری کرکره اغذیه‌فروشی‌ها و رستوران‌های کوچک و بزرگ که باجیه، طعمیه و گلوله نخود یا

آفتاب نو-سحر جعفریان: کمی کمتر از ۵۰ سال پیش که مهاجران عراقی، لبنانی و سوری حوالی جنوب شرقی شهرری جا گرم کردند برای زندگی ومحله عرب‌هابر جای محله دولت‌آباد سر زبان‌هاافتاد. بتدریج آن مهاجران و دوستان ایرانی‌شان یکی پس از دیگری کرکره اغذیه‌فروشی‌ها و رستوران‌های کوچک و بزرگ که باجیه، طعمیه و گلوله نخود یا همان فلافل‌های عربی جزو غذای اصلی‌شان بود، بالا دادند و حالا سال‌هاست که بلوار قدس (معروف به خیابان دولت‌آباد) به پاتوقی خوشمزه ویژه فلافل‌خوران تبدیل شده است.

فلافل به اضافه موسیقی شاد عربی

فلافل‌فروشی‌های پُرشماری در دو طرف بلوار قدس ردیف و رشته شده‌اند که اغلب از ساعت‌های منتهی به غروب، درست آن زمان که بوی انواع فلافل‌های تند و باقی خوراک‌های عربی مانند شاورما، بعلبکی و کبه غلیظ و پخش می‌شود، شلوغ از رفت و آمد مشتری‌ها می‌شوند. آن چنان که اگر دیر بجنبند، میز و صندلی خالی‌ای داخل رستوران نصیب‌شان نمی‌شود و ناگزیرند علی‌رغم عریض نبودن پیاده‌رو و بلوار، بر صندلی‌های چیده‌شدهبیرونی تکیه بزنند و گلوله‌های سرخ‌شده از باقالا، نخود ومُشتی سبزی معطر را با لذت فرو ببرند. صادق، کارگر یکی از فلافل‌فروشی‌های قدیمی همین خیابان است که گاهی ته‌لهجه عربی‌اش در تلفظ برخی حروف مشترک در زبان فارسی و عربی، شدت می‌یابد. پیش از آنکه دست به خمیر یک‌دستِ فلافل‌های عربی و جنوبی ببرد، صدای ترانه‌شاد و معروف «ول ولک بغدادی» را زیاد می‌کند. این سومین سفارش عبدالحمید، صاحبِ فلافل‌فروشی بعد از تاکید به سفارش‌های اول و دوم به ترتیب، مشتری‌مداری و دست و پنجه‌داری در تهیه فلافل است که صادق با دقتدر اجرایش می‌کوشد. تَر و فِرز است و به چالاکی، خمیرهایی را که با قالبِ فلافل‌زن، سر و شکل داده، داخل لگن استیل پُر از روغنداغِ فر می‌اندازد. عادت دارد با ریتمی که بینصدای سرخ شدن خمیرهای گلوله‌ای و شور ترانهبغدادیپیدا می‌کند، به خود پیچ و تاب بدهد. هر چند که گاهی شور همین ترانه برایش کمی سوز دارد و خاطرِ شهربغداد که از کودکی رهایش کرده، زنده می‌کند. هنوز ترانه به پایان نرسیده که از پس کابین شیشه‌ای فر به صف مشتریان نگاه می‌اندازد تا حساب تعداد فلافل‌ها را داشته باشد: «روزهای معمولی تقریبا هزار گلوله و روزهای تعطیل هم خیلی بیشتر از دو برابر آن، فلافل تدارک می‌بینیم.»

در پاتوق فلافل خوران پایتخت چه می گذرد؟ | اینجا کسی با غم و شادی لبنان غریبه نیست

بفرما، فلافل دانش‌آموزی و بعلبکی‌های دو نفره

غروب در تاریکی شب گم می‌شود و نور چراغ‌های سقفی و لئون فلافل‌فروشی‌ها هم تاریکی شب را روشن می‌کنند. حالا هر لحظه که می‌گذرد بر جمعیت مشتریان افزوده می‌شود. برخی‌شان پیاده آمده‌اند و برخی دیگرشان خود را با خودرو به پاتوق فلافل‌خوری دولت‌آباد رسانده‌اند. میثم، کارگر یکی دیگر از فلافل‌فروشی‌هاست که هم سفارش مشتری‌ها را در دفترچه یادداشت کوچکی که دارد به خطی نامرتب می‌نویسد و هم میزهایی که مشتری‌هاشان، سیر رفته‌اند دستمال می‌کشد. هم‌سن و سالِ چند مشتری نوجوان است که تازه از راه رسیده‌اند. منوی گلاسه را دستشان می‌دهد: «بچه‌ها؛ ۵ تا ساندویچ فلافل بخرید، ۶ تا می‌برید.» مشتری‌های نوجوان با شنیدن این حرف، سر در یقه هم می‌برند و دُنگ‌هاشان را وسط می‌گذارند. یکی‌شان که پول کمتری دارد، سفارشِ لقمه کبه (نوعی غذای ساده عربی) می‌دهد. میزِ کناری، زوجی جوان هستند که صحبتشان درباره وام ازدواج ضمن خوردن تکه‌های بعلبکی (نوعی پیتزای عربی) و کاسه‌ای بزرگ از سالاد تبوله که با پیازچه و خیار تزیین شده، گل انداخته است. آن طرف‌تر، گردِ میزی ۵ نفره، جمعی از کاسبان همان حوالی به انتظارِ فلافل‌های پُرسی‌شان نشسته‌اند. میثم، سفارش‌شان را می‌نویسد: « ۵ پُرس فلافل لبنانی، ۵ تا سمبوسه اهوازی، ساشه‌های سس انبه و خردل، ۵ بطری دوغ.» کمی بعد با سینیانباشته از سفارش‌های داغ آنها که میان کاغذهای کاهی، سفت دورپیچ شده‌اند، برمی‌گردد: «نوش جان‌تان». یکی‌شان اسکناس ۱۰ هزارتومانی چند لا تاخورده‌ای را بهعنوان انعام در مشت میثم می‌گذارد: «دِمت گرم، عموجون».مرز میان هر رستوران و میز و صندلی‌هایشیا با قرار دادن پرچم‌های ایستاده تبلیغاتی مانند «فلافل بیروتی»، «رستوران نجف اشرف»، «فلافلی ابوسیف»، «عمو حسین لبنانی » و بسیاری دیگر نمایان ‌است یا با تلنبارجعبه‌های پلاستیکی نوشابه بر روی هم.

تا فلافل به کف آری!

کارگران ظرف‌شوی هر فلافل‌فروشی و رستوران در این خیابان نیز به اندازه آشپزان فلافل‌زن در کارند. گاهی که از شستن فارغ می‌شوند دست‌هاشان را با پیش‌بند لکه‌داری که از پشت به خود گره زده‌اند، خشک می‌کنند و بیرون می‌آیند. کناری می‌ایستند و با آتش زدن سیگاری، استراحت می‌کنند. مهران یکی از آنهاست که پیش از سوزاندن آخرین ذره‌های توتون و تنباکوی سیگارش، از سوی صاحب رستوران فراخوانده می‌شود. بدون معطلی، فیلتر سیگار را زمین می‌اندازد و چند مرتبه‌ای پنجه پای خود به حالت نیم‌دایرهروی آن می‌چرخاند تا خاموش شود. در مسیر بازگشت به ظرف‌شوی‌خانه رستوران، دستی به شانه سیدمرتضی که پای صندوق نشسته، می‌کشد: «سیدجان، لقمه‌های مردم رو کمتر فاکتور کن!» اواما حواسش پی حساب و کتاب صندوق است که پایان هر شب باید بی‌کم و کاست تحویل صاحب رستوران دهد: «فلافل عربی از ۵۰ هزارتومانِ دانش‌آموزی داریم تا ۱۰۰ هزار تومانِ شکم‌سیرکن. چای عراقی (تلخ و شیرین) هم داریم؛ از فنجانی ۲۰ هزار تومان تا ۷۰ هزارتومان که نعلبکی‌هاشان دورچین دارند.» لابه‌لای اغذیه‌فروشی‌های این خیابان، چندتایی شیرینی‌فروشی به چشم می‌آید که بعضی مشتریان با دیدن سینی‌های شکرین‌چینپشت ویترین‌های شیشه‌ای‌که با تکه‌های درشت پسته و بادام درختی تزیین شده‌اند از رفتن پا سست می‌کنند. مقابل یکی از قدیمی‌ترین‌ آنهاجمعیتی از مردان دشداشه‌پوش به انتخاب ملوکیه، لوزینه، کنافه، کعک و لانهگنجشکایستاده‌اند.

باکس

به شکرانه

به رفقایش گفته اگر ایران پاسخ شهادت رهبر حزب الله را با موشک هایش بدهد همه شان را در دولت آباد به منوی باز و بی محدودیت فلافل و بعد هم چای و کنافه دعوت می کند. رفقا مشغول خوردن ساندویچ هستند و او آرام آسما نرا جستجو می کند گویی که هنوز اثر حرکت موشک های بالستیک را در آسمان می بیند. می گوید چند باری به بیروت و دمشق سفر کرده و هر روز که خبر جنگ در آنها را خوانده تنش گر گرفته که مظلومان بی دفاع چرا باید به قصاوت اسرائیلی ها جان ببازند. حالا که وقایع منطقه تغییر کرده او رفقایش را آورده به محله عرب ها و فلافل را بهانه کرده تا خنده های آرام آنهایی را تماشا کند که هرچند به حرمت مشتری ها و لقمه ای که جلویشان می گذارند لبخند بر لب دارند اما گوشه دلشان برای لبنان و عراق و سوریه، مغموم است واین شب ها فرصتی یافته اند برای دوری از غصه. درست شبیه فروشنده ای که صدای موسیقی در مغازه اش آشناست و دلنشین که: من قلبی سلام لبیروت …سلامی از درون قلبم برای بیروت است.

منبع خبر: همشـهری

آخرین اخبار ورزشی را در جامعه ورزشی آفتاب نو بخوانید.

عضو تلگرام آفتاب نو شدی؟ اگه نه تا دیر نشده کلیک کن آخرین اخبار ورزشی رو اونجا ببین

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn