تئاتریکالیته برای آشنازدایی از حیوانات

نمایش «الاغ‌ها.» چنین رفتاری با ذهن آدمی دارد. البته نمی‌توان سواد بصری کارگردان را که این آشنایی‌زدایی دلفریب را می‌آفریند انکار کرد، اما دانش تئاتر و آگاهی از هنر تئاتر به تنهایی باعث هنرمند بودن نمی‌شود؛ باید حکمت را آموخت و قدر استعداد خود را دانست و با قلم‌فرسایی بیهوده آن را هدر نداد.  

این نوشتار کوتاه در دو بخش به نمایش «وقتی الاغ‌ها عاشق می‌شوند»، می‌پردازد. نخست آن‌که جعفر مهیاری تئاتری است و در این مورد شائبه‌ای وجود ندارد؛ همین نمایش الاغ‌ها… خود گواهی بر اهلیت اوست و شاید در روزگاری بهتر بتواند نمایشنامه‌ای نه با قلم خود که با خامه دیگران به صحنه آورد و نیمه پر لیوان را هم نشان بدهد.  
اما چرا جعفر مهیاری کارگردان است؟ آیا به این علت که نمایشی بر روی صحنه آمده است؟ هرگز، آمدن نمایش به صحنه، آن هم در روزگار ما، هیچ ارتباطی به هنر تئاتر ندارد، حتی اگر بیلبورد‌های تبلیغاتی آن خیابان‌های شهر را خفه کند.  

کارگردان کسی است که می‌داند نمایش، یک مواجهه است. باید امرِ دیدن تحقق یابد؛ نه از طریق شو و آتراکسیون و دیگر تمهیدات پلید و زشت، بلکه صحنه می‌باید تماشایی باشد تا این مواجهه حاصل آاید و صحنه تنها با فضا (اتمسفر) باید آکنده شود. صحنه را نمی‌توان با آکسسوار، گریم، موسیقی و سلبریتی بزک کرد.  

 باید صحنه‌آرایی را دانست و کارگردانی که صحنه‌آرایی را نمی‌شناسد و در هدایت بازیگران چیره‌دست نیست، باید به حرفه‌ی دیگری بپردازد. حال ممکن است کارگردان برای تحقق فضای صحنه‌ای از دیگر هنرمندان یاری بجوید، اما کارگردانی یعنی آفرینش فضای صحنه‌ای در غیر این صورت بهتر است آدمی نمایشنامه‌اش را بخواند.  

۱) سواد کارگردان در آفرینش فضای صحنه‌ایی: درنمایش الاغ‌ها. ما با دکور و حجم‌سازی مواجه نیستیم. یک دیواره سفید در انتهای صحنه که با تاباندن نور نمایش سایه را تداعی می‌کند و در برخی از لحظات اجرا ما شاهد نمایش سایه هستیم بهترین سایه بازی این نمایش، اولین سایه بازی آن است. در حقیقت زمانی که ما سایه الاغ‌ها را می‌بینم، اما هنگامی که الاغ‌ها در صحنه حضور می‌یابند ما شاهد ۴ مرد کت و شلوار پوشیده هستیم. اینجا بهترین سایه بازی است در حقیقت سایه‌ها با آنچه روایت می‌شود (بدن‌های بازیگران) متفاوت است. به همین علت، تکنیک آشنایی‌زدایی حاصل می‌شود. دیدن سایه، سپس دیدن بدن بازیگران که هیچ شباهتی با آن سایه بازی ندارد. زیرا نمایش سایه‌بازی باید چیزی باشد که هرگز جسمانیت نمی‌یابد. به همین علت ما سایه بازی می‌کنیم، اما سایر سایه‌بازی‌ها این نمایش همان است که در صحنه قابل رویت است. پس کاربرد آن سایه چیست؟

جعفر مهیاری با استفاده از ژست‌های اغراق‌آمیز و اسلوموشن و غریب‌نمایی بازیگران در ژست و لحن می‌کوشد ایده خود را محقق کند. این بازیگران کت شلواری؛ خودشان نیستند و دیگری را بازی می‌کنند آن دیگری همان الاغ‌ها هستند. پس ژست یاری می‌رساند که دیگری محقق شود و علت تئاتریکالیته اجرا، این امر است. اوج این دیگری‌سازی؛ زمانی است که الاغ‌ها؛ طاووس نر را با ماده اشتباه می‌گیرند.  

بازی طاوس نر هم بسیار روشمند و هدایت شده است. بازیگر مرد ریش و سبیل‌دار که طاووس را بازی می‌کند هرگز اطوار و صدای زنانه درنمی‌آورد بلکه با تغییر لحن و ژست، زن بودن را در شمایلی مردانه به نمایش می‌گذارد. در اینجا آشنایی‌زدایی جعفرمهیاری؛ به اوج می‌رسد. این آشنایی‌زدایی دریچه‌ای است به وادی حیرت؛ در نتیجه شوک کمیک را ایجاد می‌کند. امر ناآشنا از عقلانیت ریاضی برخوردار نیست، اما از تعقل شاعرانه برای کشف حقیقت برخوردار است.  

۲) آقای مهیاری نباید نمایشنامه بنویسد: جعفر مهیاری این پتانسیل درخشان آشنایی‌زدایی را متأسفانه در فرآیند اجرا از دست می‌دهد. زیرا اصرار دارد نمایشنامه‌نویس باشد؛ بنابراین پیوسته پلات اثر را با حضور امری غریب و ناآشنا دگرگون می‌کند ناگهان بی‌آن‌که مقدمه‌ای فراهم اید واقعه‌ای رخ می‌دهد. (میزانسن گونی؛ هدایای شاه به الاغ‌ها) ناگهان رخ می‌دهد و طاووس درگونی، پدیدار می‌شود. این آشنایی‌زدایی جذاب است. میزانسنی که برای اولین بار جعفر مهیاری در انتهای صحنه ایجاد می‌کند و سگ، دیواره انتهای صحنه را کنار می‌زند و خبر یورش سپاه طاووس و سرنگونی شیر را ناگهان اعلام می‌کند بسیار تماشایی است؛ اما این ناگهانگی نابهنگامی و آشنایی‌زدایی‌های متمادی پیوسته؛ به علت دراز آهنگ بودن سیر وقایع رویداد‌های درام و اصرار درام‌نویس به ایجاز است (داستان از دستگیری طاووس تا کودتای یاران شیر شاه و هجوم یاران طاووس به قصر شاه؛ در طرفه العینی حادث می‌شود) و این آشنایی‌زدایی پلات؛ در نمایشنامه باعث می‌شود، شگرد آشنایی‌زدایی به امری ملال‌آور تبدیل بشود که این همه غریب‌نمایی بی‌حاصل برای چیست؟ سبب این بیهودگی در عدم توجه به شخصیت‌پردازی و موقعیت دراماتیک است.‌ای کاش کارگردانان ما به جای این دراماتورژی‌های بی‌حاصل و نمایشنامه‌نویسی شتابزده؛ به حرفه اصلی خود بازگردنند آن وقت در می‌یابند با این استعداد درخشانی که دارند می‌توانند جایگاه رفیعی در تئاتر داشته باشند.  

البته دلیل این هدر رفتن استعداد‌های درخشان جوانان کارگردان، آسیب‌های فرهنگی است که کارگردانان ما نمی‌تواند هرگز متن دلخواه خود را به صحنه آورند.‌ای کاش اندکی با هنرمندان جوان مهربان‌تر باشیم. 

+

آخرین اخبار ورزشی را در جامعه ورزشی آفتاب نو بخوانید.

عضو تلگرام آفتاب نو شدی؟ اگه نه تا دیر نشده کلیک کن آخرین اخبار ورزشی رو اونجا ببین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn