استخدام فقط با سوپیشینه !

آفتاب نو_فاطمه عسگری نیا:کارخانه ای که او دارد نه جنس مصالحش با کارخانه های دیگر فرق دارد نه محصولات زیتونی که تولید می کند فرمولهای عجیب و غریب دارند. اما یک کارخانه عجیب و غریب است آن هم به خاطر کارگرانی که در ان مشغول به کارند. کارگرانی که نه به خاطر ویژگی های خاص مهارتی بلکه بخاطر حجم پرونده های قضایی شان در این جا استخدام شده اند چرا که شرط استخدام در این کارخانه داشتن سوء پیشینه است. دکتر علیرضا نبی کار افرین نمونه اجتماعی پرسنل مجموعه های کاری خود را از بین محکومان زندانی و زنان اسیب دیده اجتماعی انتخاب می کند. به قول خودش هرچه زندانی محکومیتش سنگین تر و جرمش بیشتر باشد شانس استخدامش در کارخانجات تولید زیتون او بیشتر است.

استخدام فقط با سوپیشینه !

۹ شهریور ۱۳۴۷ در یک خانواده پرجمعیت و مهاجر از یکی از روستاهای تربیت حیدریه به نام مظفریه متولد می شود پدرش قفل ساز ساده ای بود که به امید زندگی بهتر به مشهد مهاجرت می کند اما این مهاجرت آغاز زندگی سخت او خانواده اش می شود: «زندگی ما طوری بود که همه تلاش می کردیم فقط برای بقا و زنده ماندن. زمان قدیم نوزادان زیادی می مردند و شناسنامه بچه مرده نصیب بچه بعدی می شد من هم از این قاعده مستثنی نبودم و شناسنامه برادر بزرگترم که یک ساله و به نام علیرضا نبی بوده نصیب من می شود.»

خاطرات دوران کودکی اش تلخ است و گاه با بغض و اشک تعریفشان می کند اما در بند بند این خاطرات مادرش قهرمان زندگی اوست: «مادرم در خانه های مردم رختشویی می کرد من تنها عکسی که همراه با مادرم از دوران کودکی دارم به همین زمان برمی کردد وقتی برای رختشویی به خانه یک عکاس رفته بود او از مادرم خواسته بود مرا بغل کند و یک عکس یادگاری بگیرد از قضا من در این عکس خواب هستم و این تنها تصویر من از کودکی ام با مادرم است. »

ترک تحصیل به خاطر فقر

با این که همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود کلاس چهارم مجبور به ترک تحصیل می شود: «کلاس چهارم مجبور به ترک تحصیل شدم نه به خاطر درس ضعیف به خاطر فقر. یادم می اید موسسه خیریه ای دو جفت کفش گالشی پلاستیکی به مادرم هدیه داده بود اگر شماره پای ما مثلا ۲۷ بود این کفشها سایز ۴۲ بودند یک جفت از کفشها بند نداشت من و برادرم این کفشها را می پوشیدیم قرار شد یکهفته من بند کفشها را ببندم یک هفته بند شیرینی ببندم. زمستان وقتی برف می امد مادرم اول پاهای ما را داخل یک نایلون می گذاشت بعد کفشها را می پوشیدیم چون برف داخل کفشها می رفت و تا مدرسه می رسیدیم پای ما بی حس می شد و من تا ظهر کنار بخاری می ماندم تا پاهایم گرم شود یک روز دیر به مدرسه رسیدم ناظم مدرسه به محض رسیدن اول با خط کشی که داشت از خجالتم درامد بعد که علت را پرسید و من قصه کفشها را گفتم مرا بالای پله برد جلوی صف و به بچه ها گفت بچه ها نبی خیلی فقیره کسی یک جفت بند کفش دارد به این بدبخت بدهد؟ این حرف او غرور مرا له کرد و تصمیم گرفتم دیگر مدرسه نروم با اصرار خانم معلم کلاس چهارم را تمام کردم انهم با معدل ۲۰ اما دیگر مدرسه نرفتم بعداز مدرسه رفتم سرکار البته این تصمیم خانواده ام را خوشحال کرد چون می توانستم برای خانواده خرجی بیاورم اولین کارگاهم را هم در همان سن ۱۳ سالگی زدم. کارگاه چاپ پارچه. قبل از راه اندازی این کارگاه مدتی در یک کارگاه پارچه کار می کردم و دو سه سالی همانجا می خوابیدم.»

از دانشجوی فیک تا مدرک دکترا

تمام ۸ سال جنگ را در جبهه حضور داشت اما بعد از برگشت از جبهه فصل جدید زندگی اش اغاز می شود: «بعد از جنگ من برگشتم سراغ کارو بارم البته از انجا که عاشق درس به خصوص تاریخ و ادبیات بودم یاد گرفته بودم هر روز لباس ترو تمیز می پوشیدم کیف دستم می گرفتم و می رفتم دانشگاه فردوسی ادای دانشجوها را در می اوردم ان زمان من هنوز چهارم دبستان سواد داشتم انقدر هم جدی بودم که وقتی مادرم می پرسید کجایی؟ می گفتم دانشگاهم و بنده خدا فکر می کرد انجا بنایی یا نقاشی می کنم. در یکی از کلاسهای مستمع ازاد ادبیات با همسرم که اتفاقا او هم همراه خواهرش به عنوان مستمع ازاد می امد اشنا شدم و عاشقش شدم. خانواده همسرم بعد از این که به سختی با ازدواج ما موافقت کردند از من خواستند فقط ادامه تحصیل بدهم و من بدون این که بدانم چه می گویم قول دادم تا دکتری ادامه بدهم روزها سرکار می رفتم و شبها مدرسه شبانه درس می خواندم انقدر ادامه دادم تا بالاخره دکتری را از مالزی گرفتم.»

کارتن خوابی که منجی شد

او حتی در کودکی سابقه کارتن خوابی دارد می گوید یکی از ارزوهایم در خانه کارتنی که داشتم حالا براورده شده: «پدرم مردم بداخلاقی بود از ترس پدرم پناهگاهی با کارتنها در یک خرابه برای خودم ساخته بودم. یکروز که پول روزنامه ها را گم کردم و نتوانستم برای خانه نان بخرم از ترس پدرم فرارکردم رفتم به این خانه کارتنی. انشب انجا تصمیم گرفتم روزی که بزرگ شدم کاری کنم که اجازه ندهم بچه ها زیر دست چنین پدرهایی کتک بخورند و جایی برای زندگی ارام داشته باشند. برای همه تلویزیون بخرم چون خودمان تلویزیون نداشتیم امروز در کارخانه من زنان سرپرست خانواری کار می کنند که اکثرا بد سرپرست بودند و از همسرانشان جدا شدند برای تمام این زنان بنیاد نبی خانه تامین کرده و برای تمام بچه ها تلویزیون و یخچال و یک زندگی امن ایجاد کرده ایم. اکنون بالغ بر ۱۰۵۷ فرزند دارم که در کارگاه های من مشغول به کارند. بخش زیادی از این افراد دارای سوء پیشنیه هستند کسانی که بعد از ازادی از زندان زندگی دوباره ای را شروع کردند خیلی از این بچه ها با هم ازدواج کردند و ۶۰ نوه دارم که نام ۳۰ نفر انها را پدرو مادرها به یاد من علیرضا گذاشتند.

استخدام فقط با سوپیشینه !

۱۲۰ کارگر مشغول ادامه تحصیل

در کارخانه او هم ادم با تجربه قتل هست هم زنی که قبل ها روسپی بوده است، هم معتاد بهبود یافته است هم یک زن ابرومند سرپرست خانوار که از شرایط سخت زندگی با همسر جدا شده هم سارق هم از اراذل و اوباش سابق. اما امروز همه اینها با هم ارام کار می کنند. دکتر رمز این موفقیت را دانایی می داند: «من دانایی این افراد این را نشانه گرفتم. کسی که در کارخانه من کار می کند باید کتابخوان شود و هر کتابی را بخواند ده برابر قیمت پشت جلد کتاب پاداش می گیرد هر کدام از این افراد سالانه بالغ بر ۳۰۰ کتاب می خوانند هر کس ادامه تحصیل دهد از قسمت کارگری به قسمت مدیریت ارتقا می یابد و شاهد افزایش درامدش می شود بالغ بر ۱۲۰ نفر از بچه های من در حال ادامه تحصیل هستند و تمام هزینه های تحصیل را خودمان پرداخت می کنیم.»

ازادی ۶۶ مادر زندانی

درب همه زندانها به روی دکتر نبی باز است. در هر زندان نام مادری را اعلام کند که دارای دو فرزند است می تواند درطرح جایگزینی اشتغال به جای حبس قرار بگیرد و ازاد شود : «در ۳ سالی که این طرح را پیاده کردیم ۶۶ مادر را از زندان ازاد کردیم. من بخشش را در قالب یک کالا به انسانها هدیه می دهم. چون می بینند که پا به پایشان برای غمی که دارند اشک می ریزم. مطمئن می شوند که شرایططشان را درک می کنم شاید باورش سخت باشد اما امروز قاتلی در کارخانه من کار می کند که حقوقش را مادر مقتول می دهد و این یعنی انسانیت را رواج دادن. »

قصه پابندهای الکترونیکی

حتی پابندهای الکترونیکی هم ارمغان بنیاد او به زندانی های معسر است : «یک روز بانویی همراه دو فرزندش امد و گفت ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان به من کمک کنید تا همسرم با تهیه پابند از زندان ازاد شود. پابندهای چینی که برای هر زندانی ۴ میلیون تومان اب می خورد. یک نمونه از پابندها را گرفتیم و به بچه های دانشگاه علم و صنعت دادیم برای کسانی که ماهواره می ساختند ساخت این پابندها مثل اسباب بازی بود ظرف یک هفته نمونه ارتقا یافته پابندها را طراحی و تولید کردند ضمن اینکه دیگر با پابندهای ایرانی اطلاعات زندانی های ما در سرورهای چین ذخیره نمی شد.

استخدام فقط با سوپیشینه !
طلاهایی که مردم برای آزادی زندانیان به بنیاد نبی اهدا کرده است / عکاس علیرضا طهماسبی

قرار شد خود ما هزینه پابندها را تامین کنیم و سازمان زندانها فقط زندانیان معسر را معرفی کند حالا با کمک خیرین و مردم نیکوکار تمامی زندانیان معسر با استفاده از این پابندها از زندان ازاد شدند و پول تمام این پابندها طلاهایی است که مردم در سفرهای من به بنیاد نبی کمک کردند. می گوید کارافرینی اجتماعی صد مرتبه سخت تر از کارافرینی معمولی است اما من خوشحالم اعلام کنم امروز همه دنیا بدنبال رواج این کارافرینی در کشورهای خود هستند به طوریکه مجموعه ما تا به حال ۵ بار از سوی سازمان ملل برای سخنرانی از من دعوت کردند و من هر بار که پشت تریبون در برابر نماینده ۴۴ کشور دنیا ایستاده ام برای سخنرانی باورم نمی شود پسرک روزنامه فروش حاشیه شهر مشهد با ابرویی که خدا به او داده امروز در کجاست. نماینده همه این کشورها سال اینده خرداد به میزبانی بنیاد نبی میهمان ایران هستند تا از کارخانجات ما در حوزه کارافرینی اجتماعی در ایران دیدن کنند.»

منبع خبر: همشـهری

آخرین اخبار ورزشی را در جامعه ورزشی آفتاب نو بخوانید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn